سر سوزنی بددلی، دشمنی و كین ورزی در بساط نداشت. سراسر مهر بود و ادب. اهل انس بود و انسانیت. مرامش مردمداری، ذاتش پدرانگی و رسمش امیدواری. محال بود كسی را نام ببرد و پسوند “عزیز” از دهانش بیفتد.
با این كه در كار جدیتی كم نظیر داشت، اما اگر مثلا در اوج عصبانیت می خواست شاگردی را تادیب، یا حتی در كلام از روی خشم بدترین نامردمان یاد كند، بازهم “فلانی عزیز” خطابش می كرد.
استاد، یا آن طور كه بچه ها صدایش می زدند: حاجی منوچهری، گنجینه ی شریف و نازنینی از هنر و معرفت بود كه مصاحبت مغتنمی داشت. تاریخ شفاهی و راوی ناگفته ها. كافی بود پای خاطراتش بنشینی تا از جهانی تجربه حظ ببری و نكته ها بیاموزی...
تئاتر و تلویزیون را دوست داشت اما به رادیو عشق می ورزید. همیشه هم با آن طنین جادویی صدای خاطره انگیزش می گفت: {رادیو یعنی میدان ارگ، جام جم تلویزیونه}. ارگ را با یك دنیا خاطره خانه ی خویش می دانست و اهالی اش را خانواده. و خانواده برای او قداستی فوق العاده داشت. هیچ یادم نمی رود كه هر چیز تعارفش می كردم دو تا برمی داشت و می گفت: {یكی را می برم برای حضرت عیال…}. هر بارش هم از این جمله عشق می بارید.
از سر همین آیین وفاداری بود كه تا آخرین نفس از حال و كار بچه ها، خصوصا جوان ها می پرسید. این اواخر دیگر جسم نحیف و كهنسال حریف روح بزرگ دغدغه مندش نمی شد. با این حال، حتی روی تخت بیمارستان هم از خواندن مدام نمایش های رادیویی و تصحیحشان دست نكشید. آخرین تصویری كه از ایشان به یاد دارم، لحظه ای ایست كه در بستر بیمارستان، به رغم نفس های سخت و كلام دشوار، دستم را فشرد و به هم چنان امیدوار ماندن و تلاش برای سامان دادن اوضاع وصیت كرد.
حاجی برای همه ما پشت و پناه بود. هنوز باورم نمی شود كه دیگر نباید منتظر از راه رسیدنش با نفس های شمرده و گام های آهسته باشم تا به لبخندی مهمانم كند و با قلب مطمئن به فرداهای روشن نوید دهد.
او از عمق دل و جان واله و شیفته ی حضرت امیر بود و تكیه كلام همیشه ی وداع هایش: {مولا یارت…}
خوشحالم كه توانستیم بزرگترین آرزویش: “كتاب صوتی نهج البلاغه” را به سرانجام برسانیم. به لطف همدلی و همراهی دكتر محسن حبیبی عزیز طی مراسم نكوداشتی به تاریخ 25 تیرماه 1401 از این اثر فاخر در دانشگاه علامه طباطبایی رونمایی شد تا كلام گهربار مولای عاشقان و عارفان، با صدای دلنشین حمید منوچهری برای همیشه ی تاریخ به یادگار بماند.
به قول جلال در وصف نیما: [سلام علیكی میكردیم و احوال میپرسیدیم و من هیچ فكر نمیكردم كه به زودی خواهد رسید روزی كه او نباشد.]
دردا و بسیار دریغا.
از شمار دو چشم یك تن كم
وز شمار خرد هزاران بیش
یادش گرامی، جایگاهش بهشت برین باد و، مولا یارش…
پی نوشت: تا هستیم قدر هم را بدانیم. همین./
محسن سوهانی
مدیركل هنرهای نمایشی رادیو و رادیونمایش