سیاه : جونم براتون بگه ، در بازار با بقال اصفهانی روبرو شدیم كه سر تو آستینش كرده بود و نشخه می كشید . ارباب : نشخه چیه ؟ نقشه میكشید . اونوقت چیكار كنه ؟ سیاه : سر یك تاجرو كلاه بذاره .
حیدربیك قصد داشت كه دخترش رو به یك قولتشن پیر و پولدار بده كه خانوم كوچیك خودش رو به ناخوشی ...
هر چه زرینه كنیز و دایه خانوم كوچیك دختر ارباب، به حیدر بیك میگه كه زهره خانوم هیچیش نیست ...
موسی و زلیخا بلایی سر مرد همسایه میارند و كتك سیری بهش می زنند. اون مرد هم دو پا داره دو ...
موسی هیزم شكن با همسرش زلیخا درگیر میشه و كار به كتك كاری میكشه، مرد همسایه برای میانجگری ...