«نصیر» پسر یكی یك دانه و نازپرورده ی «عبدالله بنا» و «انسی خانم» است كه آنقدر از خود راضی بار آمده كه قلدر و بی ملاحظه و بی مسؤولیت است، بی كاره و مردم آزار است و فقط به زور بازویش می نازد. تا آنجا كه تمامی اهل محل از او شاكی هستند. او هوای سفر دور دنیا را در سر دارد و فكر می كند كه این شهر كوچك و مردمانش لیاقت او و قابلیتهایش را ندارند. پدر سعی می كند او را منصرف كند چون او پیشه ای بلد نیست اما پسر توجهی نمی كند و راه سفر را در پیش می گیرد. جاییكه مردمان دیگر ناز او را نمی كشند و برای هر دستاور
بیشتر ...