مرسده محتشم، بعد چهل و چند سال با بیماری سرطان به ایران باز میگردد تا برای نخستین بار برادرزاده اش نیلوفر را كه به لحاظ ظاهری و باطنی شبیه خودش است را ببینداما همزمان با بازگشت او، هومن فرهمند، استاد دانشكده ادبیات تهران كه پس از انقلاب ممنوع التدریس شده نیز برگشته و دست بر قضا این دو سر خاك ناصر، با هم روبرو می شوند و زخم عشق كهنه شان، در سالهای برف و بنفشه درست در بحرانی ترین روزهای سرنوشت ساز ایران یعنی پاییز و زمستان 57 تازه میشود، عشقی كه بی تاثیر از اتفاقات آنروزها نیست… عشقی كه با مرگ
بیشتر ...